سلام
اول از همه:
سلامی از سر سلامتی ودریچه های دوستی
دوم:
در هفته ی گذشته ی این روزهای زمستانی با گرمای وجود دوستان خوبم اونقدر داغ گذشت که میتونم بگم جز یکی از بهترین خاطره هادر این دوره از سالهای زندگیم محسوب میشه :سالها بود که شاد نبودم ولبخند رو از یاد برده بودم به اندازه تموم سالهای تلخی که تو زندگیم گذشت خوش نشستیم .محفل دوستانه ی شعری که ثانیه هایش پربود از تزریق شعرو ما در فضای دیگری از جنس خوب زیستن بودیم :
دوستان جنوبی:جناب آقای حبیب شوکتی نیا- عباس عبادی- احمدحسینی.-امین پورصباح.
دوستان چالوس : مهدی رضایی .اشکان رستمی جنوبی( البته لقب جنوبی رو افتخاری گرفتن!)
رشت: استاد رحمت موسوی: مریم پیله ور -حنانه حقیقت- مریم فرجی-مهرداد امیدی- هیلدا احمدزاده- هیراد احمدزاده -نسیم فیضی-هدیه شهدی- -خانم عاطفه صرفه جو- مزدک پنجه ای ورضانیکوکار که البته مریض بودند ونشدتشریف بیارند...
آستارا مهمان عزیز دلم:شیوا فرازمند مهربان وهمسر محترمشون:آقای دلق پوش بودیم که خیلی بهشون زحمت دادیم- اکبر اکسیروهمسرشون -داوودملک زاده-بهنازجعفری و خیلی از دوستای گل دیگه که جاشون خالی بوداما تلفنی همراهمون بودند: لیلا رضایی عزیزم والهام تفرشی گلم.الهام قریشی نازنینم که جای خالیشون کاملا محسوس بود.
مهدی فرجی عزیز - حامد عسکری عزیز- ومجید سعد آبادی عزیزو... هم که تلفنی با شعرهای گرمشون محفل مون رو گرمتر کردند اسمها زیادند نمیدونم کسی جا افتاده یا نه !شرمنده که نمیتونم اسم همه عزیزارو ببرم که جاشون خالی بود...قراره روزهای خوش این شعر خوانی ها به صورت سفرنامه توی وبلاگ آقای شوکتی نیا با قلم گیراشون نوشته بشه حتما لینک این سفرنامه رو بخونیدکه خیلی خوندنیه...اما
مهم تر از همه : باور کنیدجای همه تون حسابی خالی بودخیلی!
سومی که خیلی مهمه:
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
24 بهمن ماه
زمان گذشت وساعت چهاربار نواخت ...
وما باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم...
...
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر گل ها نیست
کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد....
...
تمام روز از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
ومنفجر شدن
همسایه ما همه در خاک باغچه هایشان به جای گل
خمپاره ومسلسل می کارند...
...
من فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فکر می کنم
من فکر میکنم
وقلب باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود...
کسی به فکر گل ها نیست...
باور کنید تفالی زدم بر فروغ واین شعر اومد حتما خودش خواسته در سالروز نبودن هایش اینطور بنویسمش ...حتما همینطوره...
(یک داخل پردانتزی عاشقانه خارج از این فضا ها: از فروغ عصیان زده ام:
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه وفریب زجایم نیفکند
تا دست آهنین هوس های رنگ رنگ
بندی دگر دوباره به پایم نیفکند....
و
...چه مهربان بودی ای یار
ای یگانه ترین یار
وقتی دروغ می گفتی...)
یادش گرامی وهمواره پر آرامش کاش الان ظهیرالدوله بودم...
.............................................................
اما باز سرزمینم وباز سرزمینم وباز سرزمینم :
این کار رو با صدای خواننده ی بزرگ ایران:استاد شجریان شنیدم
خالی از لطف نیست که با هم خوانشی برآزادی ودوستی وانسانیت داشته باشیم:
تفنگت را زمین بگذار:
تفنگت را زمین بگذار
من بیزارم از دیدار این خونبار نا هنجار
تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا داده؛ چرا باید تو بستانی؟؟؟!
چرا باید که با یک لحظه ی غفلت؛این برادر را
به خاک وخون بغلتانی
تفنگت را زمین بگذار:برادر جان
زبان آتش وآهن:زبان خشم وخونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
تفنگت را زمین بگذار:
اگر اینبار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار...
کاش این روزهای تلخ تموم شه...دعاکنیم ...دعا کنیم
................................................................
واما در روزهایی که همه به فکر رفتن می افتند؛
با یک کار در کنارتون هستم:
آتش بس یک شورش از پای ویران باش
یا نقطه عطفی در اوج تیر باران باش
اصلا نمیخواهم که دور از تو رها باشم
سلول های خالی یک بند زندان باش
تعبیر هر آشفتگی در خواب کابوس است
همواره تو؛ تنها عزیز ِ قصر کنعان باش
گم میشوم بی تو درون کوچه های سرد
تنها مسیر مستند در این خیابان باش
قدری برایم واژه ها را انفجاری کن؛
یک فرصت دیگر ؛برای باز باران باش
نگذار تک تک دلخوشی هایم بمیرندو
یک بار دیگر؛ باز هم یار دبستان باش
تنها نخواهی ماند در این روز های تلخ
پس یک بهار سبز در اوج زمستان باش
می میرم از اندوه این بی سرزمین مردن؛
ایران من طاقت بیاور؛باز ایران باش...
بهار حق شناس - رشت